مرا به غمزه کشت و قضا را بهانه ساخت
بر من نمی نگریست و حیا را بهانه ساخت
سلام ای بهونه واسه نفس کشیدن
هنوزم پر می کشه دل برای به تو رسیدن
واسه جواب نامت میدونم که خیلی دیره
بزار به حساب غربت نکنه دلت بگیره
عزیزم بگو بدونم که چه رنگه روزگارت
خیلی دوس دارم تو مهتاب بشینم یه شب کنارت
سرتو با مهربونی بزاری به روی شونم
تو فقط واسم دعا کن آخه دنبال بهونم
حالمو اگه بپرسی خوبه تعریفی نداره
چون بلاتکلیفه عاشق آخه تکلیفی نداره
حال من خیلی عجیبه دوست دارم پیشم بمونی
من نگاهت بکنم تو ، تو چشام عشق ببینی
یادته من و تو داشتیم تو خیالمون زندگی می کردم
از همین تشنه شفاف رفع تشنگی می کردیم
اولش گفتم یه حسه یا یه احترام ساده
اما بعد دیدیم که عشقه آخه اندازش زیاده
بد جوری دیوونتم من فکر نکن این اعتراضه
همیشه نبودن تو کرده این دلو کلافه
میدونم فرقی نداره واست عاشق بودن من
میدونم واسه ات یکی شد بودن و نبودن من
میدونم دوسم نداری مثل روزای گذشته
من خودم خوندم تو چشمات یه کسی اینو نوشته
آخه که چه لذتی دارم نازه چشماتو خریدن
رفتن به راه دشوار واسه هرگز نرسیدن
من که آسمون نبودم اما عشق تو یه ماهه
سرزنش نکن دلمرو به خدا اون بی گناهه
تو که چشمای قشنگت خونه صد تا ستارس
تو که لبخند طلائیت واسه من عمر دوبارس
بیاو مثل گذشته جز به من به همه شک کن
من بدون تو میمیرم بیاو بمن کمک کن
به هر اندازه که نمی توانی تصورش را بکنی دوستت دارم