(( خطبه حضرت زینب ))
چنان به داد سخن دخت مرتضی برخاست
که بر قضاوت آن ختم الانبیا برخاست
به شهر کوفه چنان خطبه خواند دخت علی
که آه از دل کوفی بی وفا برخاست
صدای شیهه اسبان به سینه شد خاموش
چو بانگ اسکتو زنای نینوا برخاست
سیاه روی شما باد ای علی کشها
که از جنایتتان سنگ بر نوا برخاست
حسین فاطمه را تشنه لب چرا کشتید
که غمم به ماتم او دیده پر بکا برخاست
به خلد دیده آدم بسان ابر گریست
که ناله از دل حوا از این عزا برخاست
زموج نهضت طوفان کربلا طوفان
ز اشک نوح نبی در بر بلا برخاست
به دشت کرببلا صد ز پیچ قربان شد
که صد خلیل به تجلیل این منا بر خاست
توان ز پیکر موسی گرفت سوز عطش
که وقت خواستن از جای با عصا برخاست
مسیح نعره زد و مریم از نفس افتاد
چو زنگ قافله دشت کربلا برخاست
کسوف شمس برآمد به وسعت تاریخ
سرحسین علی روی نیزه تا برخاست
صدای العطش کودکان کنار فرات
برآسمان به ندای خدا خدا برخاست
زمیزبانیتان میهمان به خون غلتید
که خضر تشنه زسرچشمه بقا برخاست
به حلق نازک اصغر ز کینه تیر زدی
که روز حشر خدایش به خونبها برخاست
جنایتی به فراخی آسمان کردی
که ناله از در و دیوار بر هوا برخاست
صدای زجه و شیون ز خطبه زینب
به شهر کوفه ز توصیف ماجرا برخاست
هر آنکه خطبه او را شنید با خود گفت
صدا صدای علی بود در فضا برخاست