هر سال در اواخر اسفند میلی غریب در جان ما پدید می آید و دم به دم رشد می کند و بزرگتر می شود .
این میل و خواسته بوی بهار می دهد. همان است که ما را به دعای آخر سال فرا می خواند .
از بوی بهار است یا عطر آفتاب یا دیدار گل نمی دانم. اما هر چه هست این میل غریب که سودای
دگرگونی را به جان مان می اندازد ریشه ای بهشتی دارد.چشمانمان را باز می کند که ببینیم تغییر و رشد
در همین نزدیکی است. همسایه ای که شاید از صدای نفس نزدیکتر باشد به ما.
شکوفه و باران چشم ها را می شویند. تا بینایی بازیافته را خرج تماشای جهانی کنیم که بی بهانه نو
می شود . نمی توان همراهی اش نکرد و حالی دیگر نداشت.و اگر سال به سال ادامه می دهیم
به قصد همان احسن الحالی است که در هر تحویل به یادش هستیم وآن را طلبمی کنیم.
و این حال نیکو می تواند خیلی ساده و راحت به دیدارمان آید.شایدپشت پرده
نازک یک اشک شوق پنهان است. شاید در یک تصمیم مدبرانه شاید در یک نگاه
یا امیدی که در یک قلب روشن جوانه می زند. مگر نه که آن را از دگرگونی کننده
قلب ها و دیدگان می خواهیم. ازآن مدبر بر روز و شب است. پس بار دیگر خواهیم.
به استقبال تغییر می رویم .
بی هراسی در دل یا لرزشی در صدا
حول حالنا الی احسن الحال
((التماس دعا))