نه همین دل زغم عشق به جان می آید
دل به جان، جان به لب و لب به فغان می آید
ای اولین و آخرین کلام، عشق تو را پاس می دارم و دلم را آشیانه ای برای گرمای دستانت می کنم. در آن لحظه های بی همتا چه عاشقانه نگاهت در نگاهم آمیخت آن زمان که از ناب ترین ذرات وجودم در کالبدم ریختی و مرا سر آغاز غزل هستی قرار دادی و چه شب ها که ناله من و اشک تو زیباترین مسافران مهتاب شدند، ای هم صدای لحظات نا امیدیم در سکوت شب های سرد ، تنها هستی بخش خانه خاموش دلم ، صدای لالایی های عاشقانه تو بود ای بالاترین نشان هستی در دریای چشمانت. قایق شکسته دلم را به ساحل آرام قلب خود برسان شاید باز هم گرمای دستانت، زمستان برفی وجودم را بهاری کرده و درخت خشک لحظه هایم را به دشت سبز امید رساند. چشم انتظار توام ای تکیه گاه همیشگی من ای ماندگارترین لبخند و ای ترنم همواره بهار برای من در کنار تو تمام لحظه ها زیباست به زیبایی مهربانیت حتی اگر فرسنگها دورتر از من باشی همیشه و در همه جا تو را در کنارم حس می کنم و به امید آمدنت ستاره های سیاه ترین شب ها را می شمارم مادرم....
مادرم ! نوای نی لبک دلتنگی ام را چونان همیشه گوش ده ونیازم را پاسخگوباش تا چون قطره ای ناچیز در نگاه بیکرانت غرق شوم که بی تو هستی برایم بی معناست ...
دوستت دارم مادرم